بدبياری ها
خواهره رو با شايان کوچولو از فرودگاه امام گرفتم، بردم مهرآباد و از اونجا فرستادم مشهد. سرجمع 4 ساعت هم نشد. حالا که خواهره با شايان براي هميشه برگشتن من ديگه مشهد نيستم. اين از اين.
بعد از مدتها شانسي بهم رو کرد تا با يکي از رفقاي مجازي که خيلي مشتاق ديدارشم قراري براي تئاتر هماهنگ کنيم. همه چي خوب بود تا اينکه چشم چپام شروع کرد به باد کردن. الآن که دارم اين متنو مينويسم چشمام به اندازهي يک وزغ باد کرده. يک سري قطره و پماد گرفتم، چشمه خوب ميشه، اما افسوس که قرار تئاتر کنسل شد. تا اينجا شد دو تا.
تمام اتاقها توسط کابل شبکهاي که کشيدهشده، به شبکهي خوابگاه متصلاند و ميتونن از اينترنت استفاده کنن، اما اتاق ما با وجوداينکه دو تا سيستم توپ هم داريم، کابل کشي نشده، صرفا يک سوراخ خالي داره که به هيچ جايي منتهي نميشه، درنتيجه اينترنت بي نت! به چند نفر هم مراجعه کرديم اما نتيجهاي نداشته. اين هم سومي!
فکر ميکنم يواش يواش وقتش شده که دچار افسردگي و دلتنگي و باقي ماجراها بشم. نگران نباشيد، طناب دارم اما مشکل اينجاست که گيره يا قلابي براي آويختنش سراغ ندارم، شد چند تا!؟
2 :
بعضی وقت ها این بد بیاری ها روندی و پشت سر هم خفت آدم رو میگیرن و ولکن هم نیستن ولی تموم میشه.
shod 4 ta pesare shoja :)
Post Comment