چند روزی اومدم مشهد. سرماخوردم و مدام عطسه میکنم. حال که نداد بماند،حالگیری هم بود. برگشتن به جایی که دیگه اتاقات مثل سابق نیست. وسایلات (کامپیوتر مثلا) دم دست نیست. چیزایی که بهش عادت کردی عوض شده. چیزایی که بدت میاومده دوباره رو شده (تلوزیون مثلا)... تجربهی دوپارهگی! خلاصه تجربهای شد برای اینکه سعی کنم کمتر بیام یا بیام و کمتر بمونم. در حد یکی دو روز برای احوالپرسی و دوباره خداحافظ شما. همهی اينا يک طرف، سرماخوردگی کذايي هم يک طرف. عنوان مطلب يعنی چه؟ خوب اینو باید از شایان پرسید که تنها سرگرمی این روزهای من بود!
میخواستم بیشتر بنویسم اما اصلا حالش نیست. برم بخوابم و از استراحت مطلق این روزها کمال استفاده رو ببرم که به احتمال زیاد فردا شب در قطار نخواهم توانست بخوابم!
جالبه، اين چند روز که مشهدم هربار مسنجر رو راه انداحتم، هیچ احدالناسی هم آن نبوده که بشينيم دو کلوم باهم اختلاط کنيم... همون خواب بهترين گزينهاست.
Friday, October 27, 2006
Saturday, October 21, 2006
کاروانسرا
1. يک هفته سر کردن با چشمي که متورم و قرمز شده بود براي خودش تجربهاي بود. نگاه کردن به چشمها در برخوردها اولين کاريه که آدمها ميکنن. درنتيجه اگر نقصي (مثل نقص کذايي عدم تقارن چشمهاي من) در چشمها باشه به سرعت detect ميشه. قبلا فکر ميکردم فقط خودم ام که زيادي مستقيم به چشمها نگاه مي کنم اما اين تجربه نشون داد که نه، فصل مشترکه آدمهاست.
2. عجب هوايي داره اين تهران. اصلا فکر نمي کردم اينقدر توپ باشه. هرشب بارون ميباره اونم نه طبيعي بلکه با رگبار و رعد و برق و باقي مخلفات. يه بهار تمام عيار!
3. اکساويچه کليپهاي جالبي از کارتون هاي دوران کودکي آماده کرده که ديدنيه. البته ديدناش سرعت بالا ميخواد اما همون تصاويرش هم خاطره انگيزه.
4. خوابگاه هم براي خودش کاروانسرايياست. از بالا صداي گومب گومب ميياد. به قول هماتاقي ام همديگه رو بلند ميکنن مي زنن زمين. از پنجره صداي موسيقي جيجياگوستينو ميياد، صداي page کردن هم که هميشه براهه. آقاي فلاني تلفن. نماز جماعت... . آرايشگاه باز شد. اتوبوس امامزاده صالح منتظره. کتابخانه باز شد. بياين برچسب بگيرين و ... در همين حين يکي از هم اتاقيها خوابه. يکي ديگه به سقف خيره شده. بعدي مشغول تايپه و اصلاح تزشه و منهم که وبلاگ مينويسم. تازه بيرون هم بارون به صورت خط درميون براهه.
2. عجب هوايي داره اين تهران. اصلا فکر نمي کردم اينقدر توپ باشه. هرشب بارون ميباره اونم نه طبيعي بلکه با رگبار و رعد و برق و باقي مخلفات. يه بهار تمام عيار!
3. اکساويچه کليپهاي جالبي از کارتون هاي دوران کودکي آماده کرده که ديدنيه. البته ديدناش سرعت بالا ميخواد اما همون تصاويرش هم خاطره انگيزه.
4. خوابگاه هم براي خودش کاروانسرايياست. از بالا صداي گومب گومب ميياد. به قول هماتاقي ام همديگه رو بلند ميکنن مي زنن زمين. از پنجره صداي موسيقي جيجياگوستينو ميياد، صداي page کردن هم که هميشه براهه. آقاي فلاني تلفن. نماز جماعت... . آرايشگاه باز شد. اتوبوس امامزاده صالح منتظره. کتابخانه باز شد. بياين برچسب بگيرين و ... در همين حين يکي از هم اتاقيها خوابه. يکي ديگه به سقف خيره شده. بعدي مشغول تايپه و اصلاح تزشه و منهم که وبلاگ مينويسم. تازه بيرون هم بارون به صورت خط درميون براهه.
Saturday, October 14, 2006
لذت کوچک
کلاس سر ظهرم رو دودر کردم و اومدم اتاق. سرِ راه بليط قطار رفت و برگشت مشهد رو هم براي عيد فطر رديف کردم که بار بزرگي از دوشام برداشت. نشستم به ديدن ادامهي فيلم Amelie که ديشب تا نصفه ديده بودم و همراهاش شکلات مترو و بادوم زميني مزمز تناول کردم. واي که چه حالي داد. ديدن يک فيلم مفرح و فوقالعاده در اتاقي خالي در طبقهي پنجام يک خوابگاهِ آرام،... خلاصه که فارغ از تمام بدبياريهاي هفتهي اخير ظهر امروز فازي داد بياد ماندني!
Wednesday, October 11, 2006
بدبياری ها
خواهره رو با شايان کوچولو از فرودگاه امام گرفتم، بردم مهرآباد و از اونجا فرستادم مشهد. سرجمع 4 ساعت هم نشد. حالا که خواهره با شايان براي هميشه برگشتن من ديگه مشهد نيستم. اين از اين.
بعد از مدتها شانسي بهم رو کرد تا با يکي از رفقاي مجازي که خيلي مشتاق ديدارشم قراري براي تئاتر هماهنگ کنيم. همه چي خوب بود تا اينکه چشم چپام شروع کرد به باد کردن. الآن که دارم اين متنو مينويسم چشمام به اندازهي يک وزغ باد کرده. يک سري قطره و پماد گرفتم، چشمه خوب ميشه، اما افسوس که قرار تئاتر کنسل شد. تا اينجا شد دو تا.
تمام اتاقها توسط کابل شبکهاي که کشيدهشده، به شبکهي خوابگاه متصلاند و ميتونن از اينترنت استفاده کنن، اما اتاق ما با وجوداينکه دو تا سيستم توپ هم داريم، کابل کشي نشده، صرفا يک سوراخ خالي داره که به هيچ جايي منتهي نميشه، درنتيجه اينترنت بي نت! به چند نفر هم مراجعه کرديم اما نتيجهاي نداشته. اين هم سومي!
فکر ميکنم يواش يواش وقتش شده که دچار افسردگي و دلتنگي و باقي ماجراها بشم. نگران نباشيد، طناب دارم اما مشکل اينجاست که گيره يا قلابي براي آويختنش سراغ ندارم، شد چند تا!؟
بعد از مدتها شانسي بهم رو کرد تا با يکي از رفقاي مجازي که خيلي مشتاق ديدارشم قراري براي تئاتر هماهنگ کنيم. همه چي خوب بود تا اينکه چشم چپام شروع کرد به باد کردن. الآن که دارم اين متنو مينويسم چشمام به اندازهي يک وزغ باد کرده. يک سري قطره و پماد گرفتم، چشمه خوب ميشه، اما افسوس که قرار تئاتر کنسل شد. تا اينجا شد دو تا.
تمام اتاقها توسط کابل شبکهاي که کشيدهشده، به شبکهي خوابگاه متصلاند و ميتونن از اينترنت استفاده کنن، اما اتاق ما با وجوداينکه دو تا سيستم توپ هم داريم، کابل کشي نشده، صرفا يک سوراخ خالي داره که به هيچ جايي منتهي نميشه، درنتيجه اينترنت بي نت! به چند نفر هم مراجعه کرديم اما نتيجهاي نداشته. اين هم سومي!
فکر ميکنم يواش يواش وقتش شده که دچار افسردگي و دلتنگي و باقي ماجراها بشم. نگران نباشيد، طناب دارم اما مشکل اينجاست که گيره يا قلابي براي آويختنش سراغ ندارم، شد چند تا!؟
Thursday, October 05, 2006
هفته اي که گذشت
10/7/85 امروز بالخره مجبور شدم لباسهامو بشورم. دوتا زيرپوش وسه تا بلوز. بلوز آبيه رنگ داد و لباسها رو وقتي قبل از پهن کردن مي چلوندم هنوز کف داشت. براي دفعه ی اول زياد بد نيست.
11/7/85 امروز براي هراتاق بستهاي محتوي يک سيبل و 6 تا دارت آوردن. همه تعجب کردند که چه خبر شده و هرکسي نظريهاي صادر ميکرد. چند دقيقهاي نگذشت که صداي تق و تق پرتاب دارتهاي آهنربايي به سيبلها بلند شد. در اتاق ما که دارت بازي تبديل شده به وسيلهاي براي تعيين اينکه چه کسي فلان کارو انجام بده (مثلا خريد ماءشعير بعد از افطار)
12/7/85 امشب هم با دو تا از بچههاي قديمي رفتم لاله. کمي ورجه-وورجه و بدمينتون. حالم جا اومد.تمام طول هفته مشغول تايپ پاياننامهي هم اتاقيام بودم. ديگه من باشم که تايپ پايان نامهي رياضي قبول کنم. لعنتي پر از فرمول بود، هرچند که وقتي با بخشي ازدستمزدش يک کتاب DSP نو و تروتميز خريدم خيلي فاز داد.
13/7/85 خوابگاه اينترنت دار شده ومن از سايت خوابگاه مي لاگم.
11/7/85 امروز براي هراتاق بستهاي محتوي يک سيبل و 6 تا دارت آوردن. همه تعجب کردند که چه خبر شده و هرکسي نظريهاي صادر ميکرد. چند دقيقهاي نگذشت که صداي تق و تق پرتاب دارتهاي آهنربايي به سيبلها بلند شد. در اتاق ما که دارت بازي تبديل شده به وسيلهاي براي تعيين اينکه چه کسي فلان کارو انجام بده (مثلا خريد ماءشعير بعد از افطار)
12/7/85 امشب هم با دو تا از بچههاي قديمي رفتم لاله. کمي ورجه-وورجه و بدمينتون. حالم جا اومد.تمام طول هفته مشغول تايپ پاياننامهي هم اتاقيام بودم. ديگه من باشم که تايپ پايان نامهي رياضي قبول کنم. لعنتي پر از فرمول بود، هرچند که وقتي با بخشي ازدستمزدش يک کتاب DSP نو و تروتميز خريدم خيلي فاز داد.
13/7/85 خوابگاه اينترنت دار شده ومن از سايت خوابگاه مي لاگم.