بخوانيد: مصاحبهي جهانبگلو با ايسنا.
طرف بعد از حدود 4 ماه در زندان انفرادي بودن، بعد از خروج اولين کاري که کرده اينه که عدل بره خبرگزاري ايسنا و بگه که پذيرايي در زندان خوب بوده و قبلنا هم جاهايي کنفرانس ميداده که ماموران اطلاعاتي آمريکايي و صهيونيستي هم بودن، ضمن اينکه با اينکه خبر نداشته روي پروژهي استراتژيک کار ميکرده. (استراتژيک يعني کار ِ بد!)
اينم نوع جديدي از اعتراف گيري. بايد صبر کنيم چندماهي بگذره، سروصداها بخوابه و جهانبگلو از ايران خارج بشه، اونموقع ببينيم بازهم همينا رو ميگه يا نه. يادم نميره اونوقتها که اميدمعماريان و حنيف مزروعي رو گرفته بودن بعد از پخش اعترافاتشون از تلوزيون چقدر داغ کردم و گفتم اميدمعماريان مرد و اينا... اما بعد که از ايران رفت و وبسايتشو ميخوندم فهميدم ماجرا از چه قرار بوده.
درضمن از همکاريتون بابت جمعآوري فيل-ترشکنها واقعا ممنونم.
مرتبط:
1. سيبستان: چه کسی باور میکند رامين؟
2. وبلاگستان و آزادی رامین جهانبگلو، جمعآوری تمام مطالب مرتبط با آزادی جهانبگلو در وبلاگستان توسط بلاگچين.
Thursday, August 31, 2006
Wednesday, August 30, 2006
1. از همهي کسايي که تبريک گفتن متشکرم. اگر ميشد شيرني مجازي داد حتما ميدادم. حيف شد که نميشه، نه!؟
2. پرواضح است که ما درمقابل صفحهي فيل-تر شده منفعل نمينشينيم و با فيل-ترشکن بازش ميکنيم. اما به نظر من اين راه، اعتراض نيست. فيل-ترشکستن يک راه حل موقت، يک راه حل فراره اما يک واکنش مستقيم معترضانه به حکومت احمقي که چنين کاري ميکنه نيست...
چند دقيقهاي به ننوشتن گذشت و پسرشجاع به اين انديشيد که «خب! واکنش مستقيم معترضانه چه در چنته داري فرزندم!» اما هرچه انديشيد نتوانست معادل خوبي براي تحصن و اعتصاب غذا در دنياي وب بيابد. ديگر وبلاگ ننويسم!؟ ديگر آنلاين نشويم!؟ خوب اين که کمال آرزوي حکومت است! پرچمهاي وبلاگمان را نيمه برافراشته کنيم يا لوگو بگذاريم؟ وقتي همه از نظر فني نميتوانند حمايت کنند يا حوصلهاش را ندارند يا وبلاگهاي گوگوليمنگوي مينويسند و اصلا در باغ نيستند، چه فايده اين کارها!؟...
از اين حرفها گذشته راههاي پيشنهادي من براي دورزدن اينهاست:
اولا نرمافزار CPROXY: شنيدهم اينروزا غيرفعال شده. براي من که هنوز کار ميکنه. اگر نميتونين دانلود کنيد بگين تا براتون بفرستم.
دوم اين دو راه يک و دو. هيچکدوم از دو راه تست نشده. اشکالي نداره شما تست کنيد خبرشو به منم بديد! ضمنا اگر راه ديگه اي بلدين لينکشو بذارين تا بقيه هم استفاده کنن و لينکا يکجا جمع بشه.
3. عکسهاي خيلي بامزهاي داره:
2. پرواضح است که ما درمقابل صفحهي فيل-تر شده منفعل نمينشينيم و با فيل-ترشکن بازش ميکنيم. اما به نظر من اين راه، اعتراض نيست. فيل-ترشکستن يک راه حل موقت، يک راه حل فراره اما يک واکنش مستقيم معترضانه به حکومت احمقي که چنين کاري ميکنه نيست...
چند دقيقهاي به ننوشتن گذشت و پسرشجاع به اين انديشيد که «خب! واکنش مستقيم معترضانه چه در چنته داري فرزندم!» اما هرچه انديشيد نتوانست معادل خوبي براي تحصن و اعتصاب غذا در دنياي وب بيابد. ديگر وبلاگ ننويسم!؟ ديگر آنلاين نشويم!؟ خوب اين که کمال آرزوي حکومت است! پرچمهاي وبلاگمان را نيمه برافراشته کنيم يا لوگو بگذاريم؟ وقتي همه از نظر فني نميتوانند حمايت کنند يا حوصلهاش را ندارند يا وبلاگهاي گوگوليمنگوي مينويسند و اصلا در باغ نيستند، چه فايده اين کارها!؟...
از اين حرفها گذشته راههاي پيشنهادي من براي دورزدن اينهاست:
اولا نرمافزار CPROXY: شنيدهم اينروزا غيرفعال شده. براي من که هنوز کار ميکنه. اگر نميتونين دانلود کنيد بگين تا براتون بفرستم.
دوم اين دو راه يک و دو. هيچکدوم از دو راه تست نشده. اشکالي نداره شما تست کنيد خبرشو به منم بديد! ضمنا اگر راه ديگه اي بلدين لينکشو بذارين تا بقيه هم استفاده کنن و لينکا يکجا جمع بشه.
3. عکسهاي خيلي بامزهاي داره:

Monday, August 28, 2006
! BioTerrorUbuntuDSL
1. اگر به دنبال گرفتن اشتراک ADSL هستيد اصلا و ابدا به سراغ شرکت آفتاب نرويد. خدمات مزخرف و پرسنل قرتی!
2. بیوالکتریک امیرکبیر.
3. صدای من را از لينوکس میشنوید، از اوبونتو برای شما میلاگم. آره مودمو گرفتم ولی با توجه به مورد يک میتونيد بفهميد که چه حرصی خوردم تا گرفتماش.
4. دیروز روز بدی برای بلاگستان فارسی بود، فيل-تر شدن دودردو، انجمنهای گفتگوی پرشینتولز و سایت YouTube همهگی فاجعههای بزرگی هستند. اونقدر بزرگ که شدیدا کینه در دل آدم میکاره. واقعا شرمآوره، مفيدترين سايتهای فارسی و غيرفارسی يکی بعد از ديگری ترور میشن و ما فقط بلديم به صفحات فيلتر شده خيره بشيم...
2. بیوالکتریک امیرکبیر.
3. صدای من را از لينوکس میشنوید، از اوبونتو برای شما میلاگم. آره مودمو گرفتم ولی با توجه به مورد يک میتونيد بفهميد که چه حرصی خوردم تا گرفتماش.
4. دیروز روز بدی برای بلاگستان فارسی بود، فيل-تر شدن دودردو، انجمنهای گفتگوی پرشینتولز و سایت YouTube همهگی فاجعههای بزرگی هستند. اونقدر بزرگ که شدیدا کینه در دل آدم میکاره. واقعا شرمآوره، مفيدترين سايتهای فارسی و غيرفارسی يکی بعد از ديگری ترور میشن و ما فقط بلديم به صفحات فيلتر شده خيره بشيم...
Sunday, August 27, 2006
درجستجوي نتايج ارشد
وبسايت سازمان سنجش از لحاظ اطلاع رساني واقعا سايت شاهکاري است. صفحهاي داره به نام برنامهي زماني، اين صفحه قراره بگه چه کاري (مثل اعلام نتايج) در چه زماني روي خواهد داد. اما نکته اينجاست که اين صفحه بعد از روي دادن واقعهي مزبوربهروز ميشه. مثل اينکه منتظرند کارشون رو انجام بدن بعد در برنامهي زماني اعلام کنند.
نهايت نتيجهاي که از سايت سنجش بدست ميياد اينه که در بخش پرسش و پاسخ اعلام شده نتايج نيمهاي اول شهريور اعلام ميشه. تولرانس رو حال ميکنيد. يک دفعه ميگفتيد نتايج رو «يه وقتي» اعلام ميکنيم خيال همه رو راحت مي کرديد!
در راستاي همين جستجوها توسط خبرگزاري معظم ايسنا به کشف بزرگي نائل اومدم: معناي لغت کاهش يافتن، افزايش يافتن است! واقعا شگفت انگيزه. به متن خبر دقت کنيد:
دكتر پوركاظمي با بيان اينكه ظرفيت پذيرش در دوره شبانه مقطع كارشناسي ارشد «كاهش» يافته است گفت: ظرفيت پذيرش در دوره شبانه از شش هزار و 281 نفر به شش هزار و 723 نفر رسيده است. (6723 < 6281)
اگر کسي تحصيلات کمتر از سوم ابتدايي داشته باشد شايد برايش کمي ساخت باشد که تشخيص بدهد 6281 از 6723 بيشتر نيست. اما در مقابل اين خبر چه ميگوييد:
وي با بيان اينكه ظرفيت پذيرش در دوره شبانه مقطع كارشناسي ارشد «كاهش» يافته است گفت: ظرفيت پذيرش در دوره شبانه از شش هزار و 281 نفر به 9 هزار نفر «افزايش» يافته است.
افزايش ظرفيت از 6281 به 9 هزار به معناي کاهش پذيرش ظرفيت است. ضمن اينکه 9 هزار و 6723 نيز باهم برابرند!
يکي به من بگه اينجا چه خبره؟ خبرگزاريهاي مي گن (+) که نتايج 8 شهريور از طريق ويژهنامه اعلام ميشه اما هيچکدوم نميگن نتايج کي روي سايت ميياد. نتايج معمولا دو سه روز زودتر روي سايت ميياد و اين يعني هرلحظه امکانش هست که اعلام بشه. درحاليکه سايت سنجش تا اين لحظه از 29 مرداد به روز نشده.
اوووفففف... اين نوشته به بهمريختگي اوضاع اين مملکت شد، چه خبره توي اين خراب شده!؟
تکميل: بالاخره در بخشپرسش و پاسخ سايت هم اعلام شد که نتايج هشتم بر روي سايت قرار ميگيرد.
نهايت نتيجهاي که از سايت سنجش بدست ميياد اينه که در بخش پرسش و پاسخ اعلام شده نتايج نيمهاي اول شهريور اعلام ميشه. تولرانس رو حال ميکنيد. يک دفعه ميگفتيد نتايج رو «يه وقتي» اعلام ميکنيم خيال همه رو راحت مي کرديد!
در راستاي همين جستجوها توسط خبرگزاري معظم ايسنا به کشف بزرگي نائل اومدم: معناي لغت کاهش يافتن، افزايش يافتن است! واقعا شگفت انگيزه. به متن خبر دقت کنيد:
دكتر پوركاظمي با بيان اينكه ظرفيت پذيرش در دوره شبانه مقطع كارشناسي ارشد «كاهش» يافته است گفت: ظرفيت پذيرش در دوره شبانه از شش هزار و 281 نفر به شش هزار و 723 نفر رسيده است. (6723 < 6281)
اگر کسي تحصيلات کمتر از سوم ابتدايي داشته باشد شايد برايش کمي ساخت باشد که تشخيص بدهد 6281 از 6723 بيشتر نيست. اما در مقابل اين خبر چه ميگوييد:
وي با بيان اينكه ظرفيت پذيرش در دوره شبانه مقطع كارشناسي ارشد «كاهش» يافته است گفت: ظرفيت پذيرش در دوره شبانه از شش هزار و 281 نفر به 9 هزار نفر «افزايش» يافته است.
افزايش ظرفيت از 6281 به 9 هزار به معناي کاهش پذيرش ظرفيت است. ضمن اينکه 9 هزار و 6723 نيز باهم برابرند!
يکي به من بگه اينجا چه خبره؟ خبرگزاريهاي مي گن (+) که نتايج 8 شهريور از طريق ويژهنامه اعلام ميشه اما هيچکدوم نميگن نتايج کي روي سايت ميياد. نتايج معمولا دو سه روز زودتر روي سايت ميياد و اين يعني هرلحظه امکانش هست که اعلام بشه. درحاليکه سايت سنجش تا اين لحظه از 29 مرداد به روز نشده.
اوووفففف... اين نوشته به بهمريختگي اوضاع اين مملکت شد، چه خبره توي اين خراب شده!؟
تکميل: بالاخره در بخشپرسش و پاسخ سايت هم اعلام شد که نتايج هشتم بر روي سايت قرار ميگيرد.
Thursday, August 24, 2006
!Happy Birthday 2 Blogger
بلاگر عزيز هفت ساله شده. از مهر امسال ديگه بايد برسه مدرسه.
مرسی بلاگر که به ما آدمهای تنها و بيکار فضا و فرصتی دادی تا بتونيم وری بزنيم، خودمونو سبک کنیم و چهارتا رفيق پيدا کنيم. پيرشيری الهی!
مرسی بلاگر که به ما آدمهای تنها و بيکار فضا و فرصتی دادی تا بتونيم وری بزنيم، خودمونو سبک کنیم و چهارتا رفيق پيدا کنيم. پيرشيری الهی!

انجير. انگور. خربزه.
انجير دوست دارم. ميوهي شيرين و نرم اين روزها. نه کوچيک ونه بزرگ و کلا يک لقمهي شيرين و نرم. انجيري که از رسيدگي به قهوهاي بزنه و دونه نداشته باشه. اونقدر شيرين که بعدش طعم هيچ چيز شيرين ديگهاي رو نفهمي. ميوهي خوشمزهي ديگهي اينروزها انگوره. انگوري که دونه نداشته باشه، پوستش لطيف باشه، سبز باشه و به اندازهي متوسط . مزيت انگور نسبت به انجيز اينه که آبداره و نقطه ضعفاش اينه که به نرمي و شيرني انجير نيست زياد هم پيش ميياد که پوست کلف و يا دونههاي درشتاش اذيت کنه. خربزههم ميوهي خوب اين فصله. شيرين و آبدار. خربزه به خاطر پس لرزههاي بعدياش حائز ربطهي سوم ميشه ضمن اينکه قندعسلهاش آخراي شهريور ميياد و هنوز زوده که درموردش قضاوت کرد.
همهشو خوردم و گرنه حتما به تون تعارف ميکردم.
خواستم ميوهها رو به توضيحاش در ويکيپديا لينک بدم اما ديدم عکس ميوههاي ويکيپديا خيلي آبکي و گنده هستن و به اون چيزي که من توصيفشون کردم شباهتي ندارن. ببينيد: انجير. انگور. خربزه.
همهشو خوردم و گرنه حتما به تون تعارف ميکردم.
خواستم ميوهها رو به توضيحاش در ويکيپديا لينک بدم اما ديدم عکس ميوههاي ويکيپديا خيلي آبکي و گنده هستن و به اون چيزي که من توصيفشون کردم شباهتي ندارن. ببينيد: انجير. انگور. خربزه.
Wednesday, August 23, 2006
Cease Fire

بالاخره بعد از هفتهها و بلکه ماهها برم يا نرم کردن، رفتم و فيلم آتشبس رو ديدم. اينقدر نرفتم تا سينماي دالبي رو از دست دادم و فيلم رو در سينماي معمولي قدس ديدم. اوائل فيلم نچسب بود وبه زحمت تحملاش کردم. اما نيمساعت سه ربعي که مقاومت کردم يواش يواش فيلم جا افتاد و تونستم تحملاش کنم. آخرهاي فيلم که شد خوشحال بودم از اينکه چنين فيلمي پر فروش شده. اساس داستان برمبناي يک کتاب روانشانسي است به نام «شفاي کودک درون» از اين کتابهاي پرفروشي که حتما اسمشو شنيدين اما عمرا حاضر باشين بخريناش.
اي بابا چرا من موقع نوشتن در مورد آتشبس، Evanescence گوش ميدم؛ بذارين آهنگ رو عوض کنم و يه چيز سبکتر بذارم الآن برمي گردم.
ميگفتم، اساس داستان يک کتاب روانشناسانهي پرفروشه و فيلم به خوبي تونسته اين موضوع رو تصويرگري کنه و با زوج معروف «گلزار و افشار» صحنههاي بامزهاي خلق کنه. فيلم حرفهاشو در زمينهي مدرن شدن زنهاي امروزي و ديروزي شدن مردها خيلي مستقيم و راحت ميزنه و هيچچيزي رو پيچيده نميکنه. تمام اين موارد باعث شده که (به شرط تحمل سه ربع اول) با فيلمي مفرح و در عين حال انديشيدني روبرو بشيم که ارزش يک بار ديدن رو داره.
خوب، Pixies براي نقد نوشتن گزينهي بدي نيست. اگر بيشتر از دوترانه از اين گروه داشتم حتما نوشتهام طولانيتر ميشد!
«براي فهميدن زنها بايد حداقل 2 کيلومتر رو با کفش پاشنهي 10 سانتي راه بري يا حداقل يک شکم بزايي.» اين هم ديالوگ برگزيدهي فيلم بود به عنوان حسن ختام انشاي امروز من.
[مشخصات فيلم]
[دو نقد در مورد فيلم + و +]
Tuesday, August 22, 2006
I Remember
1. نتيجهگيري ميتونه اين باشه که يک عدهاي با وجود جمعيت کم، با وجود پراکندگي و باوجود فشارهايي که هميشه بهشون وارد بوده، ابزاري در دست داشتن به نام علم، دانش. در مقابل عدهي ديگري که جمعيت خيلي زيادي داشتن به جاي علاقهمندي و دسترسي به چنين ابزاري به الهامات غيبي بيشتر علاقهمند هستند. در نظر اين گروه ِ بزرگتر که پيشرفتها و قدرت گروه کوچکتر قابل درک نيست، اين گروه را همچون جادوگرهايي ميبينند که تمام مراکز قدرت را در دست دارند و افتخارات و پيشرفتها را به نام خودشان سند ميزنند. اين يک نتيجهگيري کلي و فقط از يک زاويه در مورد موضوعي کلي است و پرواضح است که در دستهي اول کساني هستند که اعتقادي به جادوگري دستهي دوم ندارند و متقابلا در دستهي اول کساني هستند که چندان اعتقادي به علم و دانش نداشته باشند.
2. Damien Rice واقعا پديدهست. قبلا براي موسيقي فيلم Closer ازش تعريف کرده بودم. هر کاري که اين اواخر ازش شنيدم شاهکار بوده. در مجموع ميشه گفت آلبوم O تمام قطعاتاش شاهکاره. يکي از اين آهنگ ها ترانهاي است به نام I Remember از همين آلبوم. اين ترانه رو ميتونيد در اينجا گوش بدين به همراه ليريک و در youtube هم ويدئوشو ببينيد.
(دوباره تذکر ميدم، اگر کسي براي من کامنتي ميذاره که انتظار پاسخ داره، لطفا آدرس ايميل يا وبلاگشو بذاره)
2. Damien Rice واقعا پديدهست. قبلا براي موسيقي فيلم Closer ازش تعريف کرده بودم. هر کاري که اين اواخر ازش شنيدم شاهکار بوده. در مجموع ميشه گفت آلبوم O تمام قطعاتاش شاهکاره. يکي از اين آهنگ ها ترانهاي است به نام I Remember از همين آلبوم. اين ترانه رو ميتونيد در اينجا گوش بدين به همراه ليريک و در youtube هم ويدئوشو ببينيد.
(دوباره تذکر ميدم، اگر کسي براي من کامنتي ميذاره که انتظار پاسخ داره، لطفا آدرس ايميل يا وبلاگشو بذاره)
Monday, August 21, 2006
دو ليست
اگر چرخي در ويکيپديا بزنيد، ليستهاي خوبي براي مقايسه و تفکر داره. نمونهاش دوتا ليستي بود که چند روز پيشا پيدا کردم. تعداد برندگان جايزه نوبل مسلمان و برندگان يهودي.
برندگان نوبل مسلمان: در پزشکي و اقتصاد برندهاي نداريم. در شيمي، فيزيک و ادبيات فقط يک نفر. در صلح هم چهار نفر.
برندگان نوبل يهودي: 45 برندهي فيزيک، 28 برندهي شيمي، 51 برندهي پزشکي، 22 برندهي اقتصاد، 13 برندهي نوبل ادبيات و 9 برندهي صلح.
اختلاف شديدا فاحشه و لزومي به توضيح اضافه نداره. نتيجهگيري رو هم به خود خواننده ميسپارم!
تکميل:
در پاسخ به پسر فهميده برای مقایسهی جمعیت دو دسته، بنا بر ویکی پدیا، جمعیت مسلمانان حدود 1.4 میلیارد نفره و جمعیت یهودیها 14.5 ملیون نفر، که عمدتا در آمریکا و اسرائیل زندگی میکنند. اینجا هم تفاوت فاحشه، حدودا صد برابر.
يکی از نتیجهگیریهای خوب رو hamid انجام داده که خوندناش توصیه میشود.
برندگان نوبل مسلمان: در پزشکي و اقتصاد برندهاي نداريم. در شيمي، فيزيک و ادبيات فقط يک نفر. در صلح هم چهار نفر.
برندگان نوبل يهودي: 45 برندهي فيزيک، 28 برندهي شيمي، 51 برندهي پزشکي، 22 برندهي اقتصاد، 13 برندهي نوبل ادبيات و 9 برندهي صلح.
اختلاف شديدا فاحشه و لزومي به توضيح اضافه نداره. نتيجهگيري رو هم به خود خواننده ميسپارم!
تکميل:
در پاسخ به پسر فهميده برای مقایسهی جمعیت دو دسته، بنا بر ویکی پدیا، جمعیت مسلمانان حدود 1.4 میلیارد نفره و جمعیت یهودیها 14.5 ملیون نفر، که عمدتا در آمریکا و اسرائیل زندگی میکنند. اینجا هم تفاوت فاحشه، حدودا صد برابر.
يکی از نتیجهگیریهای خوب رو hamid انجام داده که خوندناش توصیه میشود.
Saturday, August 19, 2006
خوب، تمام شد. اين هم آخرين ترم تدريس ما. بعد از اين دو سه سالي باز دانشجو هستم. عکس يادگاري هم با آخرين دورهي دانشجوهايم گرفتم که عکس ِخوبي شد. دلم ميخواست از دورههاي قبل هم عکس داشتم، اما دوترم قبل ترمهاي آخرم نبودند تا بهانهاي براي عکس گرفتن داشته باشم!
از تدريس و در کنار دانشجويان بودن لذت ميبردم. از چُلمنبازيها و ناشيگري هايشان. اغلب ميخنديدم و سرگرم بودم.
و حالا يک ماه تمام بيکاري در پيش است تابعد ببينم چه ميشود.
از تدريس و در کنار دانشجويان بودن لذت ميبردم. از چُلمنبازيها و ناشيگري هايشان. اغلب ميخنديدم و سرگرم بودم.
و حالا يک ماه تمام بيکاري در پيش است تابعد ببينم چه ميشود.
Friday, August 18, 2006
Extermination camps
روز بعد از ديدن فيلم فهرست شيندلر کتاب «مرگ کسب وکار من است» به دستم رسيد. تصادف جالبي بود. هردو موضوع مشترکي دارند. اردوگاههاي مرگ در زمان جنگ جهاني دوم. اولي به يک منجي ميپردازه و دومي به يک جلاد.
فيلم محصول سال 93 به کارگرداني اسپيلبرگ ِ معروفه. در ليست 250 فيلم برتر imdb رتبهي ششم رو با امتياز بالاي 8.8 داره. حتي اگر منهم تاييد نکنم (که ميکنم!) فيلم، شاهکاره. تاثير گذار و تکان دهنده. براي من ياد آور فيلم پيانيست بود. البته فهرست شيندلر بر پيانست مقدمتره اما من دومي رو اول ديدم. در بخش کوتاهي از فيلم قهرمان کتابِ «مرگ کسب وکار من است» هم ظاهر ميشه. با چهرهاي تيره و تار و کريه. سکانسي که شيندلر به فرماندهي اردوگاه آشويتس براي بازگرداندن کارگرهاش، الماس رشوه ميده. اينجاست که فيلم و کتاب به هم پيوند ميخورن.
اما قهرمان کتاب که درواقع بازسازي شدهي Rudolf Franz Hoess است، آدم رشوه بگيري نيست. در کتاب فقط به صورت يک فرمانبردار صرف نشون داده ميشه. کسي که اردوگاههاي مرگ را به اين دليل برپا کرد که به او دستور رسيده بود و نه بيشتر. آدمي که چندان قابل درک نيست و به خوبي پرداخت نشده. خيلي از وقايع مهم در کتاب درز گرفتهشدهاند و نويسنده براحتي از آنها گذشتهاست. مثلا شکست نهايي آلمان که در چند خط گزارش شدهاست در حاليکه ميتوانست نقطهي دراماتيک خوبي براي بحث و بررسي احوالات قهرمان داستان باشد. کتاب با اينکه نويسندهي چندان به نامي ندارد (اين نکته را از صفحهي ويکيپدياي مهجور نويسنده ميتوان فهميد) اما مترجم آشنايي دارد، شاملو. لابد با برخي از سلائق عجيب و غريب شالو در ترجمه آشنا هستيد، اما اين موارد در اين کتاب اذيت نميکند. نکتهي آزاردهنده به کاربردن عبارات و گريتينگهاي به زبان آلمانياست که مدام بايد براي معنيشان به زيرنويس ها مراجعه کرد. من اگر بهجاي شاملو بودم اين ابتکار بيمزهي نويسندهي فرانسوي را بيخيال ميشدم و تمام اين عبارت را هم به فارسي برميگرداندم. اينجور که خبر دارم کتاب در ايران مشهوره اما بعد از خوندن معتقدم بيشتر اشتهارشو بايد مديون ترجمه و نام شاملو و همچنين زيرنويسها و مقدمهي شاملو باشه. درهرحال به نظرم اين دو اثر هنري، کتاب و فيلم خوندن و ديدنشون در کنار هم ميتونه حکمتآموز باشه!
فيلم محصول سال 93 به کارگرداني اسپيلبرگ ِ معروفه. در ليست 250 فيلم برتر imdb رتبهي ششم رو با امتياز بالاي 8.8 داره. حتي اگر منهم تاييد نکنم (که ميکنم!) فيلم، شاهکاره. تاثير گذار و تکان دهنده. براي من ياد آور فيلم پيانيست بود. البته فهرست شيندلر بر پيانست مقدمتره اما من دومي رو اول ديدم. در بخش کوتاهي از فيلم قهرمان کتابِ «مرگ کسب وکار من است» هم ظاهر ميشه. با چهرهاي تيره و تار و کريه. سکانسي که شيندلر به فرماندهي اردوگاه آشويتس براي بازگرداندن کارگرهاش، الماس رشوه ميده. اينجاست که فيلم و کتاب به هم پيوند ميخورن.
اما قهرمان کتاب که درواقع بازسازي شدهي Rudolf Franz Hoess است، آدم رشوه بگيري نيست. در کتاب فقط به صورت يک فرمانبردار صرف نشون داده ميشه. کسي که اردوگاههاي مرگ را به اين دليل برپا کرد که به او دستور رسيده بود و نه بيشتر. آدمي که چندان قابل درک نيست و به خوبي پرداخت نشده. خيلي از وقايع مهم در کتاب درز گرفتهشدهاند و نويسنده براحتي از آنها گذشتهاست. مثلا شکست نهايي آلمان که در چند خط گزارش شدهاست در حاليکه ميتوانست نقطهي دراماتيک خوبي براي بحث و بررسي احوالات قهرمان داستان باشد. کتاب با اينکه نويسندهي چندان به نامي ندارد (اين نکته را از صفحهي ويکيپدياي مهجور نويسنده ميتوان فهميد) اما مترجم آشنايي دارد، شاملو. لابد با برخي از سلائق عجيب و غريب شالو در ترجمه آشنا هستيد، اما اين موارد در اين کتاب اذيت نميکند. نکتهي آزاردهنده به کاربردن عبارات و گريتينگهاي به زبان آلمانياست که مدام بايد براي معنيشان به زيرنويس ها مراجعه کرد. من اگر بهجاي شاملو بودم اين ابتکار بيمزهي نويسندهي فرانسوي را بيخيال ميشدم و تمام اين عبارت را هم به فارسي برميگرداندم. اينجور که خبر دارم کتاب در ايران مشهوره اما بعد از خوندن معتقدم بيشتر اشتهارشو بايد مديون ترجمه و نام شاملو و همچنين زيرنويسها و مقدمهي شاملو باشه. درهرحال به نظرم اين دو اثر هنري، کتاب و فيلم خوندن و ديدنشون در کنار هم ميتونه حکمتآموز باشه!
Wednesday, August 16, 2006
اي بي استعداد!
جلاد - جنايتکار جنگي
سالها پيش، کودک بود
و حتي قبل از آن، جنين بود
نطفهاي بود نتيجهي همآغوشي
نتيجهي لذت
و يا چهبسا
نتيجهي غفلت

نقاشي فوق اثرياست از آدولف هيتلر، او سالها قبل از آنکه بزرگترين آدم کش تاريخ بشود سعي ميکرد نقاش بشود. هيتلر دوبار در آزمون پذيرش آکادمي هنرهاي زيباي وين (سالهاي 1907 و 1908) رد شد و سالهاي قبل از جنگ اول را با کپي کردن نقاشيها و کارتپستالها امرار معاش ميکرد.
از منظري ديگر، اگر هيتلر در آزمون آکادمي نقاشي پديرفته ميشد و تبديل ميشد به نقاشي معمولي به احتمال زياد خيري از جنگجهاني و به فاک رفتن اروپا و هيروشيما و کراکو نبود. درنتيجه خبري هم از هالوکاست نبود و به طبع خبري هم از فلسطين و اسرائيل نبود. اونوقت اسرائيل و لبنان باهم درگير نميشدن که لبنان برنده بشه و بسيجيهاي ايران جشن بگيرن و ياستين گودرر نامهاي ضدصهيونستي بنويسه و بشه سوئيتهارت همهي چپهاي جهان.
آيا مجازيم حسرت اين را بخوريم که چرا هيتلر در آزمون آکادمي نقاشي قبول نشد؟ چرا هيتلر استعداد نقاشي قوياي نداشت؟ فکر نمیکنم، جنگ جهاني دوم انتقام گيري آلمانیهاي شکستخورده و تحقير شده در جنگ اول بود. حتي اگر هيتلر هم در آزمون نقاشي پذيرفته شده بود، کس ديگري بود که جاياش را پر کند. مطمئن باش و دست از پرت و چرت نوشت بردار!
[منبع طبق معمول ویکیپديا]
سالها پيش، کودک بود
و حتي قبل از آن، جنين بود
نطفهاي بود نتيجهي همآغوشي
نتيجهي لذت
و يا چهبسا
نتيجهي غفلت

نقاشي فوق اثرياست از آدولف هيتلر، او سالها قبل از آنکه بزرگترين آدم کش تاريخ بشود سعي ميکرد نقاش بشود. هيتلر دوبار در آزمون پذيرش آکادمي هنرهاي زيباي وين (سالهاي 1907 و 1908) رد شد و سالهاي قبل از جنگ اول را با کپي کردن نقاشيها و کارتپستالها امرار معاش ميکرد.
از منظري ديگر، اگر هيتلر در آزمون آکادمي نقاشي پديرفته ميشد و تبديل ميشد به نقاشي معمولي به احتمال زياد خيري از جنگجهاني و به فاک رفتن اروپا و هيروشيما و کراکو نبود. درنتيجه خبري هم از هالوکاست نبود و به طبع خبري هم از فلسطين و اسرائيل نبود. اونوقت اسرائيل و لبنان باهم درگير نميشدن که لبنان برنده بشه و بسيجيهاي ايران جشن بگيرن و ياستين گودرر نامهاي ضدصهيونستي بنويسه و بشه سوئيتهارت همهي چپهاي جهان.
آيا مجازيم حسرت اين را بخوريم که چرا هيتلر در آزمون آکادمي نقاشي قبول نشد؟ چرا هيتلر استعداد نقاشي قوياي نداشت؟ فکر نمیکنم، جنگ جهاني دوم انتقام گيري آلمانیهاي شکستخورده و تحقير شده در جنگ اول بود. حتي اگر هيتلر هم در آزمون نقاشي پذيرفته شده بود، کس ديگري بود که جاياش را پر کند. مطمئن باش و دست از پرت و چرت نوشت بردار!
[منبع طبق معمول ویکیپديا]
Tuesday, August 15, 2006
دستاوردهای پيروزي!
ديروز متاسفانه چند دقيقهاي تلوزيون نگاه کردم طي همين چند دقيقه خبردار شدم لبنان در جنگ با اسرائيل «پيروز شده» و الآن همه جا جشنه! ساعت حوالي نه شب هم از پنجره، چندتا صداي اللهاکبر جسته گريخته، صداي بچههايي که همراه با پدرشون جيغ ميکشيدن شنيدم و حدسم اينه که فرياد شوق پيروزي (به دستور تلوزيون) بوده. احساساتام برانگيخته شد و منهم اين پيروزي رو به مردم لبنان تبريک ميگم چرا که لبنان موفق شد به اين دستاوردها برسه:
1056 نفر کشته شدند و حدود 3600 نفر زخمي شدند.
تعدادي زيادي از اجساد زير آوار مدفون و ناپيدا هستند.
1/3 تلفات کودکان و اکثر مابقي هم غيرنظامي هستند.
بيشتر از يک مليون بيخانمان شدهاند.
تمام راههاي زميني و دريايي و هوايي
بيشتر از 70 پل و 90 جاده خراب شدهاست.
فرودگاه بينالمللي بيروت، تمام بزرگراههاي بينالمللي و بنادر مهم لبنان بمباران شدند.
بيشتر از 20 پمپ بنزين و سوخت نابود شدند.
کارخانهها (صنايع غذايي)، انبارها، سدها، مدارس، ايستگاههاي تلوزيون و راديو، کليساها، مساجد، بيمارستانها، آمبولانسها، مراکز دفاع شهري و پايگاههاي UN بمباران شدند.
هزاران خانهي مسکوني ويران شدند.
صدمات به زيرساختها بيشتر از 2.5 ميليارد دلار تخمين زده ميشود.
دههاهزار تُن نفت سنگين بيش از 80 کيلومتر ساحل لبنان رو شديدا آلوده کرده.
و درحال حاضر تا زمان استقرار نيروهاي بينالمللي، جنوب لبنان (به عنوان کشور پيروز!) در اشغال نيروهاي اسرائيلياست.
منبع ويکيپديا و عکس از CNN (لينک از وبلاگ کوچه)
دو نکته
1. معتقدم هرکس کامنتي برام بذاره که بدون آدرس ايميل يا وبلاگ/سايت باشه، اون شخص وجود مجازياش از نظر من نامعتبره، براي همين به اينجور کامنتها جواب نميدم، مگر اينکه از خوانندههاي قديمي اينجا که ميشناسمش باشه .
2. فرض اصلي استدلال Nonbelief اينه که خداوند «قادر مطلق» (Omnipotence) هستاش و همينه که بهاش توانايي اثبات وجود خودش به ديگران رو ميده. در مورد سايرفرضيات و نکات هم اجازه بدين کمي بيشتر در مورد اين استدلال بخونم، در ادامه بيشتر خواهم نوشت.
2. فرض اصلي استدلال Nonbelief اينه که خداوند «قادر مطلق» (Omnipotence) هستاش و همينه که بهاش توانايي اثبات وجود خودش به ديگران رو ميده. در مورد سايرفرضيات و نکات هم اجازه بدين کمي بيشتر در مورد اين استدلال بخونم، در ادامه بيشتر خواهم نوشت.
Monday, August 14, 2006
استدلال نفي اعتقاد
1. خدا وجود دارد و:
1. ميخواهد تمام بنيبشر قبل از مُردن بدانند که او هست.
2. قادر است شرايطي را بوجود آورده که همه قبل از مرگ به وجودش پي ببرند.
3. نميخواهد هيچ چيز به اندازهي تمايل او براي دانستن بشر به وجودش اهميت داشته باشد يا با اين خواسته تقابلي داشته باشد.
4. هميشه در راستای مهمترين خواستههايش عمل ميکند.
2. اگر خدا وجود داره، بنا به 1 تمام نوع بشر قبل از مرگ بايد بوجودش پي ببرند.
3. اما بوضوح مشخص است که تمام نوع بشر قبل از مرگ به وجود خدا معتقد نيستند.
4. پس، خدا وجود ندارد. (بنا به 2 و 3)
Argument from nonbelief
1. ميخواهد تمام بنيبشر قبل از مُردن بدانند که او هست.
2. قادر است شرايطي را بوجود آورده که همه قبل از مرگ به وجودش پي ببرند.
3. نميخواهد هيچ چيز به اندازهي تمايل او براي دانستن بشر به وجودش اهميت داشته باشد يا با اين خواسته تقابلي داشته باشد.
4. هميشه در راستای مهمترين خواستههايش عمل ميکند.
2. اگر خدا وجود داره، بنا به 1 تمام نوع بشر قبل از مرگ بايد بوجودش پي ببرند.
3. اما بوضوح مشخص است که تمام نوع بشر قبل از مرگ به وجود خدا معتقد نيستند.
4. پس، خدا وجود ندارد. (بنا به 2 و 3)
Argument from nonbelief
Sunday, August 13, 2006
حوالي نيمهي آگوست
سال 2003:
در اين سال حدود يک ماهي وبلاگ نمينوشتم و موقتا خداحافظي کرده بودم. «اول کنجکاوي، بعد مشتاقي و ميخواي قدرت نمايي کني و از کارات لذت مي بري، بعد از اون به ش عادت ميکني گاهي هم لذت مي بري، بعد خسته ميشي و دست آخر هم دلزده.» 51 کامنتي که پاي مطلب تعطيلي خورده رو ميخونم. خاطرهانگيزه؛ مخصوصا کامنتهاي هالهي سرزمين آفتاب و نقطهبازيهاي حميد و آنالوگ.
سال 2004:
درگير تايپ و نگارش پروژهي کارشناسي بودم. عجب روزگاري بود تابستون گرم 2004. يک پروژهي مطالعاتي تايپي، خونهي بههم ريخته و بنايي و يورو2004 و ... مطالب کامنت نداره، چون سيستم کامنت دوني رو عوض کردم.
سال 2005:
« از دورههاي تناوبي افسردگي-شيدايي هم حالم بههم ميخوره. از اينکه يک روز خوشحالي و سرت گرمه و يه روز ديگه افسرده و «که چي بشه». از اين تکرارهاي تکراري حالم بههم ميخوره.» مطلب 8 تا کامنت خورده. بحثي بين m و متهم براه افتاده که خوندنيه.
سال 2006:
يک ساعت پيش فيلم سرد سبز، مستندی در مورد زندگي فروغ فرخزاد رو ديدم. فيلم به نظرم زيادي سانتيمانتال بود اما خود فروغ روم تاثير گذاشت. زيبا، آزاد و عصيانگر. خيلي جلوي خودمو مي گيرم که تمام شعر «اي مرز پر گهر» شو اينجا کپي پيست نکنم. انگور خوردم، فهرست شيندلر رو ديدم و Muse گوش مي دم.
در اين سال حدود يک ماهي وبلاگ نمينوشتم و موقتا خداحافظي کرده بودم. «اول کنجکاوي، بعد مشتاقي و ميخواي قدرت نمايي کني و از کارات لذت مي بري، بعد از اون به ش عادت ميکني گاهي هم لذت مي بري، بعد خسته ميشي و دست آخر هم دلزده.» 51 کامنتي که پاي مطلب تعطيلي خورده رو ميخونم. خاطرهانگيزه؛ مخصوصا کامنتهاي هالهي سرزمين آفتاب و نقطهبازيهاي حميد و آنالوگ.
سال 2004:
درگير تايپ و نگارش پروژهي کارشناسي بودم. عجب روزگاري بود تابستون گرم 2004. يک پروژهي مطالعاتي تايپي، خونهي بههم ريخته و بنايي و يورو2004 و ... مطالب کامنت نداره، چون سيستم کامنت دوني رو عوض کردم.
سال 2005:
« از دورههاي تناوبي افسردگي-شيدايي هم حالم بههم ميخوره. از اينکه يک روز خوشحالي و سرت گرمه و يه روز ديگه افسرده و «که چي بشه». از اين تکرارهاي تکراري حالم بههم ميخوره.» مطلب 8 تا کامنت خورده. بحثي بين m و متهم براه افتاده که خوندنيه.
سال 2006:
يک ساعت پيش فيلم سرد سبز، مستندی در مورد زندگي فروغ فرخزاد رو ديدم. فيلم به نظرم زيادي سانتيمانتال بود اما خود فروغ روم تاثير گذاشت. زيبا، آزاد و عصيانگر. خيلي جلوي خودمو مي گيرم که تمام شعر «اي مرز پر گهر» شو اينجا کپي پيست نکنم. انگور خوردم، فهرست شيندلر رو ديدم و Muse گوش مي دم.
Friday, August 11, 2006
?Where is my mind
امروز به دعوت سيامک يک قرار نيمچه وبلاگي بودم... قراري که من نفهميدم ميزباناش دکترجديد ميثم ِ31اسفند بود يا دنتيست وظيفه، درهرحال غرض صحبت در مورد اين جمع دوستانه با حضور مسعود و صادق و امير و پروفسور و شاسکول و ياسر نيست. بلکه غرض چيز ديگهاي بود، الآن که کمي زور ميزنم درموردش بنويسم ميبينم حال و حوصلهاشوندارم. ولي حالا که تا اينجاشو اومدم حيفام مياد وبلاگ زبون بستهمو آپديت نکنم، پس کمي موسيقي تقديمتون ميکنم. موزيکي وصف ِحال ِ اينروزهاي بيحوصله، بيکارِ و در مجموع گُه من، قطعهاي است به نام Where is my mind از گروه The Pixies:
اين قطعه به عنوان Cover (که دقيقانميدونم يعني چي!) توسط يک عده ديگه هم اجرا شده، مثلا James Blunt :
شخصا در مقايسه با اجراي اصلي نپسنديدماش، يک اجراي ديگه که بيشتر پسنديدم از کروه راک انگليسي Placebo است که mp3 شو پيدا نکردم اما فايل تصويريش که حجم زيادي هم نداره ميتونيد از لينک زير دانلود کنيد:
پينوشت: ازقرار لينک اول فيل-تره. من که از پراکسی استفاده میکنم، شما هم خودتون يک فکری به حالش بکنين...
اين قطعه به عنوان Cover (که دقيقانميدونم يعني چي!) توسط يک عده ديگه هم اجرا شده، مثلا James Blunt :
شخصا در مقايسه با اجراي اصلي نپسنديدماش، يک اجراي ديگه که بيشتر پسنديدم از کروه راک انگليسي Placebo است که mp3 شو پيدا نکردم اما فايل تصويريش که حجم زيادي هم نداره ميتونيد از لينک زير دانلود کنيد:
پينوشت: ازقرار لينک اول فيل-تره. من که از پراکسی استفاده میکنم، شما هم خودتون يک فکری به حالش بکنين...
Thursday, August 10, 2006
کابوس
ساعت حوالي 6 صبح بود که از خواب بيدار شدم و از شر کابوس لعنتي راحت شدم. اولين چيزي که از خودم پرسيدم اين بود که «تا کي بايد کابوس دير رسيدن به سرجلسهي امتحان ببينم؟ دوسالي هست که از دانشگاه فارغالتحصيل شدم و از آخرين کنکوري که دادم 6 ماهي ميگذره، اما هچمنان بدترين کابوسم دير رسيدن به جلسهي امتحان يا رسيدن وخراب کردن امتحانه.»
به نظر مياد کابوسها، دائميترين يادگارم از دوران تحصيل باشه.
به نظر مياد کابوسها، دائميترين يادگارم از دوران تحصيل باشه.
Wednesday, August 09, 2006
Erasable Memory
فيلم زيبا و تحسينشدهي Eternal Sunshine of the Spotless Mind ايدهي بسيار زيبا و جذابي داره. هروقت از کسي خستهشدي، جذابيتاشو برات از دست داد و رابطهات شروع به خراب شدن کرد، اون شخص رو از حافظهات پاک ميکني و براي هميشه مياندازياش دور. درواقع همون کليد Ctrl+Z يا Back Space ئي که خيلي از آدمها توي زندگي واقعي دنبالاش ميگردن در اين فيلم محقق شده. اما فيلم در همين سطح نميمونه بلکه آدمهايي رو نشون ميده که با اينکه قبلا همديگه رو پاککردند اما همچنان همديگه رو پيدا ميکنن و رابطهي قبل تکرار ميشه. يک جور تقديرگرايي يا «جذبهي ارواح»!
نتيجهي اخلاقي که مايلم از فيلم بگيرم اينه که ما آدمها نياز داريم هرچند وقت يکبار حافظهامون رو توسط خودمون پاک کنيم. حافظهاي که پر از تارعنکبوت و کدورت و سوءتفاهم و پيش فرض و آت و آشغال شده. درواقع مثل watch dog ئي که در ميکروپروسسورها پيش بيني شده تا پردازنده رو درمحيطهاي نويزي هرچند وقت يک بار Reset کنه، ما هم نياز داريم حافظهمون رو نوسازي کنيم و رابطهها رو تازه کنيم! آره کمي چرنديات صداسيمايي بافتم اما ميشه روي اين مساله فکر کرد.
و اما فيلم، «درخشش ابدي يک ذهن ناب» که در رتبهبندي 250 فيلم برتر سايت imdb رتبهاش 38 ه و کاربرها امتياز بالاي 8.6 از ده رو بهش دادن، علاوه برايده ي فيلمنامه، از جهات ديگهاي هم قابل توجهه. اولا بازيها، جيمي کري و کيت وينسلت به نقش زوج جوان فيلم هردو عالي هستند مخصوصا جيمي کري، در اين فيلم غيرکمدي و با نقش يک آدم درونگرا که اصلا از کري با سابقه ي فيلمهاي کمدي انتظار نداريم، واقعا ستودني است.
مسالهي بعدي فيلمنامه وماجراي غيرخطي-دَوَراني فيلمه که ديدن فيلم رو جذاب ميکنه، عملا با چنين روايت پيچيدهاي ازماجرا، فيلم رو ميشه چندبار ديد و بازهم نکات جديدي از فيلم کشف کرد و لذت برد.
سکانسهاي رويا و بخشهايي از فيلم که در حافظهي جوئل (جيمي کري) ميگذرن عجيب، سورئال، جذاب و درمواردی خيلي هم خندهدار هستند.
درکنار ماجراهاي زوج جوان فيلم، ماجراهاي فرعي جذابي هم در فيلم هستند که بهخوبي در کنار ماجراهاي اصلي جفت وجور شدن و فيلم رو ديدنيتر کردند.
نتيجهي اخلاقي که مايلم از فيلم بگيرم اينه که ما آدمها نياز داريم هرچند وقت يکبار حافظهامون رو توسط خودمون پاک کنيم. حافظهاي که پر از تارعنکبوت و کدورت و سوءتفاهم و پيش فرض و آت و آشغال شده. درواقع مثل watch dog ئي که در ميکروپروسسورها پيش بيني شده تا پردازنده رو درمحيطهاي نويزي هرچند وقت يک بار Reset کنه، ما هم نياز داريم حافظهمون رو نوسازي کنيم و رابطهها رو تازه کنيم! آره کمي چرنديات صداسيمايي بافتم اما ميشه روي اين مساله فکر کرد.
و اما فيلم، «درخشش ابدي يک ذهن ناب» که در رتبهبندي 250 فيلم برتر سايت imdb رتبهاش 38 ه و کاربرها امتياز بالاي 8.6 از ده رو بهش دادن، علاوه برايده ي فيلمنامه، از جهات ديگهاي هم قابل توجهه. اولا بازيها، جيمي کري و کيت وينسلت به نقش زوج جوان فيلم هردو عالي هستند مخصوصا جيمي کري، در اين فيلم غيرکمدي و با نقش يک آدم درونگرا که اصلا از کري با سابقه ي فيلمهاي کمدي انتظار نداريم، واقعا ستودني است.
مسالهي بعدي فيلمنامه وماجراي غيرخطي-دَوَراني فيلمه که ديدن فيلم رو جذاب ميکنه، عملا با چنين روايت پيچيدهاي ازماجرا، فيلم رو ميشه چندبار ديد و بازهم نکات جديدي از فيلم کشف کرد و لذت برد.
سکانسهاي رويا و بخشهايي از فيلم که در حافظهي جوئل (جيمي کري) ميگذرن عجيب، سورئال، جذاب و درمواردی خيلي هم خندهدار هستند.
درکنار ماجراهاي زوج جوان فيلم، ماجراهاي فرعي جذابي هم در فيلم هستند که بهخوبي در کنار ماجراهاي اصلي جفت وجور شدن و فيلم رو ديدنيتر کردند.
Sunday, August 06, 2006
زاويهی ديد
پسر گفت: «آدم به اميد زندهاست. من نگرانم که شما نااميد بشيد.» تلخ خندید. اما غم دنیا به دل پسر نشست. از او بسيار آموخته بود. از ميان پيچيدهگوييهايش آموخته بود که هرکس میتواند از زاويهی ديد خود به جهان بنگرد و آن را سرشار از رمز و راز و شگفتی ببيند و در صدد گشودن اين رازها برآید. آموخته بود که چطور میشود زندگی را تحملپذير کرد. پيرمرد میگفت بعد چهارم و منظورش انديشيدن بود، کشف اشيا و بيدار کردن روياهای نبوغ آمیز بود که پس هرچيزی خوابيده است. و او حالا از پسر میخواست که تاريکیها را برايش روشن کند. بیرحمی بود. نمیتوانست.
مجلهی هفت/ شمارهی 29/ ص 16/ مرد ابری / علیرضا معتمدی
مجلهی هفت/ شمارهی 29/ ص 16/ مرد ابری / علیرضا معتمدی
Saturday, August 05, 2006
ubuntu
پاي کامپيوتر نشستهام و موندم از زور بيکاري چه کار کنم. کش و قوس ميرم و عضلات گردن و کولمو که از بيتحرکي چندساعته پاي کامپويتر حسابي به درد اومده ماساژ ميدم. هروقت که حسابي بيکار ميشم يک پروژه براي خودم خلق ميکنم و وقتمو باهش پر ميکنم. کاري که معمولا نيمه کاره ميمونه و خوب جواب نميده. پروژهي جديدم لينوکسه. ديروز بعد از يک دور خراب کاري ubuntu رو نصب کردم. دور اول باعث شد يک پارتيشن و ويندوزمو به طور کامل از دست بدم اما خوشبختانه بقيه هارد دستنخورده موند. دوباره نشستم به XP نصب کردن. بعد از اون ساعت سه صبح دوباره ubuntu نصب کردم اين بار موفقيت آميز. بعدشم البته خوابيدم. لينوکسه خوبه. يا بهتره بگم خوشگله. اما مشکل اينجاست که نميشه باهش کارکرد. يعني يک کاربر ويندوز نميتونه باهش کار کنه. طبيعي هم هست چون کاربر ويندوز کاربر لينوکس نيست. از اين نکته که بگذريم، اينجور که فهميدم لينوکس مودمهاي ADSL از نوع USB بدون ethernet رو داخل آدم حساب نميکنه و درنتيجه در لينوکس از اينترنت خبري نيست. از قرار بايد مودمو عوض کنم و اترنت دارشو بگيرم تا بشه به نت وصل شد. مدتيکه که کار نکردم و جيبم هم خالي است، از کجا بيارم مودمو ارتقا بدم؟ کلا با سيستم عامل بدون اينترنت هم که نميشه زندگي کرد. لينوکس گرفتم که از برنامههاي Freeش استفاده کنم. بدون اينترنت اين برنامهها رو چهجوري دانلودکنم؟
خب. ده دقيقهاي با چيز ميز نوشتن پر شد!
ديگه اينکه راديو زمانه رو هم گوش بدين جالبه. هرچند که هنوز جا داره تا جا بيافته! من که بعد از يک ساعتي زمانه گوش دادن برگشتم به همون راديوفردا. مگه آدم چقدر ميتونه به صورت پيوسته موسيقي عجيب غريب زيرزميني گوش بده؟ ضمن اينکه کيفيت راديشو بالاست و براي همين زياد قطع و وصل ميشه.
ديگه از چي بگم. از نتايج کنکور کارشناسي. نتايج کنکور رو دادن و اين پسرخالهي ما رتبهي خوبي نياورده و اين مساله باعث شده که وبلاگش حسابي فعال بشه و البته امروز بعد از ظهر هم خونهي مامان بزرگه نياد. درکش ميکنم. سال گذشته که کنکور ارشدو خراب کردم درحاليکه همهي دوستام رتبههاي خوبي آوردن، معني شکستو تا عمق وجودم فهميدم. واقعا عذابه. چيز بيشتري نميشه گفت و اين خودتي که بايد بتوني دوباره بلند بشي. پسرخالهاي که من ميبينم ميتونه بلند بشه. هرچند زمان ميبره، اما آدمو ميسازه.
اوه اوه این کتفه چقدر درد میکنه.
خب. ده دقيقهاي با چيز ميز نوشتن پر شد!
ديگه اينکه راديو زمانه رو هم گوش بدين جالبه. هرچند که هنوز جا داره تا جا بيافته! من که بعد از يک ساعتي زمانه گوش دادن برگشتم به همون راديوفردا. مگه آدم چقدر ميتونه به صورت پيوسته موسيقي عجيب غريب زيرزميني گوش بده؟ ضمن اينکه کيفيت راديشو بالاست و براي همين زياد قطع و وصل ميشه.
ديگه از چي بگم. از نتايج کنکور کارشناسي. نتايج کنکور رو دادن و اين پسرخالهي ما رتبهي خوبي نياورده و اين مساله باعث شده که وبلاگش حسابي فعال بشه و البته امروز بعد از ظهر هم خونهي مامان بزرگه نياد. درکش ميکنم. سال گذشته که کنکور ارشدو خراب کردم درحاليکه همهي دوستام رتبههاي خوبي آوردن، معني شکستو تا عمق وجودم فهميدم. واقعا عذابه. چيز بيشتري نميشه گفت و اين خودتي که بايد بتوني دوباره بلند بشي. پسرخالهاي که من ميبينم ميتونه بلند بشه. هرچند زمان ميبره، اما آدمو ميسازه.
اوه اوه این کتفه چقدر درد میکنه.
Wednesday, August 02, 2006
هروف ازافه - 2
چندوقت پيش فايل پيديافي با امضاي سايت iranian.be به دستم رسيد به نام «پارسي بگو» يا همان «پارسي را پاس بداريم» معروف. در اين جزوهي 22 برگي براي لغات غير پارسي معادلهاي پارسي رو آورده. مثلا:
بجاي طول بگو درازا
بجاي غريب بگو ناآشنا
بجاي ظلم بگو ستم - بيداد
بجاي محبوس بگو زنداني
بجاي بصيرت بگو بينش
بجاي انتظار بگو چشمداشت
بجای عفو بگو بخشش
...
و هزاران مورد ديگه. اگر در اين کلمات پارسي دقت کنيد ميبينيد که از حروف مشابه اکثرا فقط يکي استفاده شده و درواقع فقط يکي از اين حروفه که پارسي (تر) هستش. مثلا:
از بين س و ص و ث = س
از بين ز و ظ و ض و ذ = ز
از بين ه و ح = ه
از بين ت و ط = ت
از بين ق و غ = ق
و حرف ع هم عملا در کلمات پارسي نداريم. درنتيجه اگر ما به پارسي حرف بزنيم از شر هروف ازافه هم راحت خواهيم شد. براي من ظلم رو زلم نوشتن خيلي راحتتره اما مساله اينه که خوانايي بهشدت کاهش پيدا ميکنه درنتيجه بايد سعي کنم هروقت به کلمهاي با هروفازافه برخوردميکنم بگردم دنبال معادل پارسياش و ظلم رو ستم بنويسم، که اين هم کار سختيه. براي اين کار نرمافزاري هم آماده شده که متن رو ميگيره و کلمات پارسي رو جايگزين ميکنه: ويرايشگر خودکار - پارسي سخن بگوييم. براي شروع نرمافزار بدي نيست اما اين مساله هنوز حالاحالاها جاي کار داره.
مرتبط: خواندن مطلب «چرا نبايد همانگونه که مي گوييم، بنويسيم؟!» از يک کارشناس نيز توصيه ميشود.
بجاي طول بگو درازا
بجاي غريب بگو ناآشنا
بجاي ظلم بگو ستم - بيداد
بجاي محبوس بگو زنداني
بجاي بصيرت بگو بينش
بجاي انتظار بگو چشمداشت
بجای عفو بگو بخشش
...
و هزاران مورد ديگه. اگر در اين کلمات پارسي دقت کنيد ميبينيد که از حروف مشابه اکثرا فقط يکي استفاده شده و درواقع فقط يکي از اين حروفه که پارسي (تر) هستش. مثلا:
از بين س و ص و ث = س
از بين ز و ظ و ض و ذ = ز
از بين ه و ح = ه
از بين ت و ط = ت
از بين ق و غ = ق
و حرف ع هم عملا در کلمات پارسي نداريم. درنتيجه اگر ما به پارسي حرف بزنيم از شر هروف ازافه هم راحت خواهيم شد. براي من ظلم رو زلم نوشتن خيلي راحتتره اما مساله اينه که خوانايي بهشدت کاهش پيدا ميکنه درنتيجه بايد سعي کنم هروقت به کلمهاي با هروفازافه برخوردميکنم بگردم دنبال معادل پارسياش و ظلم رو ستم بنويسم، که اين هم کار سختيه. براي اين کار نرمافزاري هم آماده شده که متن رو ميگيره و کلمات پارسي رو جايگزين ميکنه: ويرايشگر خودکار - پارسي سخن بگوييم. براي شروع نرمافزار بدي نيست اما اين مساله هنوز حالاحالاها جاي کار داره.
مرتبط: خواندن مطلب «چرا نبايد همانگونه که مي گوييم، بنويسيم؟!» از يک کارشناس نيز توصيه ميشود.
ريشه يابي - 2
طرف بهم ميگه کامواهاي سفيدو تمومکرده، بهش ميگم برو بخر باهم حساب ميکنيم و توي رختخواب غلتي ميزنم. شايد هم کامواي مشکي ميخواست، درست يادم نيست. اَه چه خواب بيربطي. چرا خواب خريدن کاموا ديدم؟ دوباره خوابم ميبره. واي چقدر شيريني. مامانه ميگه «اينهمه شيرني ميخوايم چه کار؟ نکردن يه چيزي بيارن که بمونه. حالا بايد همهشو بريزيم دور يا بديم به درو همسايه.» دور شيرنيها که توي يخچالمانندي با ديوارهاي شيشهاي قرار دارند ميچرخم و يک بزرگ و نرمشو بر ميدارم و ميخورم. چرا من بايد خواب شيرني ببينم تا تمام روز در حسرت يک شيرني کوچيک بسوزم؟ از اون مسخرهتر خواب کامواست! کاموا چرا اومده به خواب من؟ جدا چرا؟