از حد متداول دورهي آپديت کردن اينجا گذشته. تو اين مدت خبرهاي زيادي شده..
- پس از مدتها انتظار بالاخره بعد از بيشتر از يکماه تاخير نتيجهي آزمون استخدامي ادواري اومد، من نتيجه رو براي استخدامي شهرداري لازم داشتم، که حالا مهلتش گذشته و قبولي ديگه بهدردم نميخوره، درنتيجه فعلا بايد بذارمش در کوزه کنار ساير مدارک و عناوينم!
- حدود يکهفتهي کامل بايک LCD ور ميرفتم تا اينکه امروز بالاخره فهميدم منبع تغذيهام مشکل داشته و نبايد اينقدر به اين LCD ي 2*16 بدبخت و اين چينيها که LCDهاي ارزوني درست ميکنند فحش بدم. چهقدر اعصاب گذاشتم روي اين قضيه خدا ميدونه... درهرحال آموزنده بود و فهميدم که يک مولتيمتر ساده چه ابزار لازم و مهميه در مهندسي برق!
- نتايج ارشد هم اومد و همونطور که قابل پيشبيني بود هيچکجا قبول نشدم. حتي شبانه هم قبول نشدم که حداقل پزشو بدم که قبول شدم و نرفتم! درنتيجه درحال حاضر آزاد از هفت دولت، با يک مشت مدرک جورواجور در دست، علنا بايد برم سرکار، دوران زيست انگلي و هنوز خودرو دانشجو دونستن بهسر آمد،..
آره، وارد مرحلهي جديدي از زندگي شدم. اممم.. زياد به اين مرحله، يعني کار کردن، و نه تحصيلات تکميلي، که برخلاف خواستهي خودم بهش وارد شدم خوشبين نيستم، اما چه ميشه کرد... انتخاب ديگري هست؟ لطفا بهم نگين امسال هم بخون قبول ميشي و اينا.. من ديگه حاضر نيستم سرجلسهي کنکوري بشينم که اولا براي خودش کلي استرتس داشته باشم، بعدش کلي الاف نتايجش بشم، و دست آخر هم بعد از کلي درس خوندن و علاف شدن و هزينه کردن، اين بشه که الآن شد...
اين قضيهي ارشد هم ميخواد مثل ماجراي گواهينامه گرفتنم تکرار بشه. سرگواهينامه گرفتن هم خيلي خون دل خوردم. حتي به جايي رسيده بودم که حاضر بودم با حملهي انتحاري راهنمايي رانندگي رو با تمام سرهنگها و افسرهاي احمق و مغرورش بفرستم روي هوا! چقدر امتحان دادم و رد شدم! صبح قبل از امتحان با باباهه ميرفتيم تمرين پنجاه تا پارک دوبل بدون نقص ميکردم، موقع امتحان، وسط پارک کردن سرهنگه ميزد روي ترمز که خرابه پياده شو! بالاخره هم با استفاده از اين شرکتهاي آموزش رانندگي گواهينامه گرفتم.
بعضي وقتها چيزهايي که درش مسلطي اينقدر گير ميکنه که مجبور ميشي به ماوراطبيعه و پلهاي طلسم شده ايمان بياري!
دقت کردي؟ مسلط و طلسم! اگر از اول به آخر بخوني هردوشون يکي هستن!
Tuesday, August 30, 2005
Tuesday, August 23, 2005
تبريکات
روز پزشک رو خدمت چندتا دوست پزشک و نيمه پزشکي که دارم تبريک ميگم:
- خدمت برادر ارزشي، دندانپزشک فرهنگي، وبلاگنويس سابق، سيامکشايانامين تبريک عرض نموده، اميدوارم در اجراي وظيفهي خطيرسرويس دهان ملت مستدام باشد.
- به متهم ِ داروساز، که قراره تومورهاي سرطان سينه رو براي هميشه از روي زمين محو کنه تبريک عرض ميکنم و اميدوارم بالاخره موفق بشه مشکلشو باخودش، خدا، سکس و غيره... حل کنه و به کمي ثبات (روزمرگي!؟) برسه.
- به بهار، دانشجوي ممتاز پزشکي، که قراره طب جايگزين رو در ايران بترکونه هم تبريک ميگم و براش آرزوي موفقيت دارم.
- در انتها به خامول، چشم پزشک عزير، که هنوز چشمهاي کمسوي ما به جمال ايشون روشن نشده هم تبريک ميگم!
- خدمت برادر ارزشي، دندانپزشک فرهنگي، وبلاگنويس سابق، سيامکشايانامين تبريک عرض نموده، اميدوارم در اجراي وظيفهي خطيرسرويس دهان ملت مستدام باشد.
- به متهم ِ داروساز، که قراره تومورهاي سرطان سينه رو براي هميشه از روي زمين محو کنه تبريک عرض ميکنم و اميدوارم بالاخره موفق بشه مشکلشو باخودش، خدا، سکس و غيره... حل کنه و به کمي ثبات (روزمرگي!؟) برسه.
- به بهار، دانشجوي ممتاز پزشکي، که قراره طب جايگزين رو در ايران بترکونه هم تبريک ميگم و براش آرزوي موفقيت دارم.
- در انتها به خامول، چشم پزشک عزير، که هنوز چشمهاي کمسوي ما به جمال ايشون روشن نشده هم تبريک ميگم!
Saturday, August 20, 2005
آبشار
آبشار اخلمد رو که بهخاطر داريد؟ میخوام برای اولين بار در ایران تصاویری رو از سرچشمهی این آبشار عظیم منتشر کنم!
اگر حدود صد متری از آبشار بالاتر بری به یک راه مالرو میرسی، این راهو میگیری و بعد از حدود ده-پونرده دقیقه مالروپیمایی (با آنده مالرو اشتباه گرفته نشود! آندره نویسنده است و رفقای خوب منه!) به بالای آبشار میروسی. من از این سرچشمه 22 ثانیه فیلم کلوزآپ گرفتم که میتونید دانلود کنید، ببینید و بشنوید و برای لحظاتی خودتون رو بالای آبشار احساس کنید.
فایل [فرمت wmv و 654 KB]
اگر حدود صد متری از آبشار بالاتر بری به یک راه مالرو میرسی، این راهو میگیری و بعد از حدود ده-پونرده دقیقه مالروپیمایی (با آنده مالرو اشتباه گرفته نشود! آندره نویسنده است و رفقای خوب منه!) به بالای آبشار میروسی. من از این سرچشمه 22 ثانیه فیلم کلوزآپ گرفتم که میتونید دانلود کنید، ببینید و بشنوید و برای لحظاتی خودتون رو بالای آبشار احساس کنید.
فایل [فرمت wmv و 654 KB]
Tuesday, August 16, 2005
من مسنجرمو میخوام!
Monday, August 15, 2005
بزرگي گفته « تا آدمي ياد نگرفته با شک و پرسش و نسبيت زندگي کند، بايد با يقين زندگي کند» بله، يقينها و پاسخهاي مذهبي رو که کنار گذاشتي (مذهب: من ميدونم تو از کجا اومدي، براي چي اومدي و کجا ميري) بايد پاي لرز خربزهي نسبيت و شک و نوسان و عدمقطعيت هم بنشيني. فقط بعضي وقتها اين عدم ثباتها به جايي ميرسه که کسي ممکنه بگه «بدون يک بينش معنوي -هر چند دروغ يا احمقانه-نميشه زندگي با ثبات و آرامي داشت.حتي اگه اون بينش گاو پرستي باشه» حق تا حدودی با توئه دوست من، ولیکن ميوهي ممنوعه رو که خوردي و هضم کردي ديگه نميتوني بالا بياريش و بايد عواقبش رو هم بپذيري. برکلي گفته* «از آنجا که فلسفه جزمطالعهي حکمت و حقيقت نيست، توقع ما اين است که فلاسفه داراي سکون و ثبات نفس و معلومات بسيار روشني باشند و حال آنکه اين عوامالناس هستند که اغلب آسودهخيالترند» همين. توي مايههاي سنگين زيرين آسياب ميخواهد و مرد کهن و اينا..
* آره بابا يک کتاب فلسفه گرفتم، هرچند که کتابش طنزه.
2. متاسفم جناب Anonymous من بهاندازهي BLOGGER دموکرات نيستم.
3. براي مبارزه با اسپَم اينجا کليک کنيد!
4. همونطور که قابل پيشبيني بود من حالم خوبه و حوصلهي انجام خيلي از کارها رو دارم، از نظرات دوستان هم متشکرم و از اينکه ميبينم اينهمه همدست دارم بسيار لذت ميبرم!
* آره بابا يک کتاب فلسفه گرفتم، هرچند که کتابش طنزه.
2. متاسفم جناب Anonymous من بهاندازهي BLOGGER دموکرات نيستم.
3. براي مبارزه با اسپَم اينجا کليک کنيد!
4. همونطور که قابل پيشبيني بود من حالم خوبه و حوصلهي انجام خيلي از کارها رو دارم، از نظرات دوستان هم متشکرم و از اينکه ميبينم اينهمه همدست دارم بسيار لذت ميبرم!
Thursday, August 11, 2005
نوسان
لحظاتي در زندگي هست که کشوي کيبوردو ميکشي جلو و چنين چيزهايي تايپ ميکني:
حوصلهي نوشتن ندارم، حوصلهي طراحي وب ندارم. حوصلهي ور رفتن با آيسيها و کيت روباتي که گرفتم رو ندارم. حوصلهي PLC رو ندارم، حوصلهي پروژهي اينترنشيپ رو ندارم، حوصلهي هيچکدوم از اين جرقههاي گذراو وسوسههاي کوتاه مدت و بيفايده رو ندارم. مدتيه که مدام با خودم تکرار مي کنم، که اين يک سال اخير فقط شکست خوردم. هيچ اميدي به آينده ندارم. هيچ پولي هم ندارم. خط تلفني که داشتم به خاطر پرداخت نکردن قبضش قطع شده و دوباره از خط خانواده استفاده ميکنم و انتظارهاي طولاني و عذاب آور براي اينکه خواهره مکالمات طولانيشو تموم کنه تا چند دقيقهاي بتونم به شبکه وصل بشم. وقتي رفقا رو ميبينم که رتبه آوردن، کسايي که از من براي پروژههاشون راهنمايي ميگيرن، ضربهي شکست رو احساس ميکنم. ضربهي سنگين شکست. بارها.
از دورههاي تناوبي افسردگي-شيدايي هم حالم بههم ميخوره. از اينکه يک روز خوشحالي و سرت گرمه و يه روز ديگه افسرده و «که چي بشه». از اين تکرارهاي تکراري حالم بههم ميخوره.
ولحظاتي بعدتر هست که همهي اونهارو پاک ميکني.
حوصلهي نوشتن ندارم، حوصلهي طراحي وب ندارم. حوصلهي ور رفتن با آيسيها و کيت روباتي که گرفتم رو ندارم. حوصلهي PLC رو ندارم، حوصلهي پروژهي اينترنشيپ رو ندارم، حوصلهي هيچکدوم از اين جرقههاي گذراو وسوسههاي کوتاه مدت و بيفايده رو ندارم. مدتيه که مدام با خودم تکرار مي کنم، که اين يک سال اخير فقط شکست خوردم. هيچ اميدي به آينده ندارم. هيچ پولي هم ندارم. خط تلفني که داشتم به خاطر پرداخت نکردن قبضش قطع شده و دوباره از خط خانواده استفاده ميکنم و انتظارهاي طولاني و عذاب آور براي اينکه خواهره مکالمات طولانيشو تموم کنه تا چند دقيقهاي بتونم به شبکه وصل بشم. وقتي رفقا رو ميبينم که رتبه آوردن، کسايي که از من براي پروژههاشون راهنمايي ميگيرن، ضربهي شکست رو احساس ميکنم. ضربهي سنگين شکست. بارها.
از دورههاي تناوبي افسردگي-شيدايي هم حالم بههم ميخوره. از اينکه يک روز خوشحالي و سرت گرمه و يه روز ديگه افسرده و «که چي بشه». از اين تکرارهاي تکراري حالم بههم ميخوره.
حوصلهي نوشتن ندارم، حوصلهي طراحي وب ندارم. حوصلهي ور رفتن با آيسيها و کيت روباتي که گرفتم رو ندارم. حوصلهي PLC رو ندارم، حوصلهي پروژهي اينترنشيپ رو ندارم، حوصلهي هيچکدوم از اين جرقههاي گذراو وسوسههاي کوتاه مدت و بيفايده رو ندارم. مدتيه که مدام با خودم تکرار مي کنم، که اين يک سال اخير فقط شکست خوردم. هيچ اميدي به آينده ندارم. هيچ پولي هم ندارم. خط تلفني که داشتم به خاطر پرداخت نکردن قبضش قطع شده و دوباره از خط خانواده استفاده ميکنم و انتظارهاي طولاني و عذاب آور براي اينکه خواهره مکالمات طولانيشو تموم کنه تا چند دقيقهاي بتونم به شبکه وصل بشم. وقتي رفقا رو ميبينم که رتبه آوردن، کسايي که از من براي پروژههاشون راهنمايي ميگيرن، ضربهي شکست رو احساس ميکنم. ضربهي سنگين شکست. بارها.
از دورههاي تناوبي افسردگي-شيدايي هم حالم بههم ميخوره. از اينکه يک روز خوشحالي و سرت گرمه و يه روز ديگه افسرده و «که چي بشه». از اين تکرارهاي تکراري حالم بههم ميخوره.
ولحظاتي بعدتر هست که همهي اونهارو پاک ميکني.
از دورههاي تناوبي افسردگي-شيدايي هم حالم بههم ميخوره. از اينکه يک روز خوشحالي و سرت گرمه و يه روز ديگه افسرده و «که چي بشه». از اين تکرارهاي تکراري حالم بههم ميخوره.
Monday, August 08, 2005
Wednesday, August 03, 2005
چرا سيبزميني؟
موردي که الآن خيلي درمورد خاتمي به عنوان يک حسن بزرگ ميگن و ازش تعريف ميکنن اينه که انتقاد پذير بود و اصطلاحا فحشخوري جماعت دولتيها رو بالا برد. اين نکته هيچ تناقضي با سيبزميني بودن اين شخص نداره. يک سيبزميني رو چه بهش فحش بدي چه ازش بخواي که يک کار مفيد انجام بده در هردوحال واکنشش يکيه، اونم اينکه هيچکاري نميکنه جز تکرار ضبطصوتوار يکسري حرفهاي قشنگ. درانتها هم ازبس اون حرفهاي قشنگ رو تکرار کرده، اون حرفها هم معناي خودشو ازدست ميده و ميره در راستاي حرفهاي سيبزمينيوار. (مردمسالاري ديني، حقوق بشر، جامعهي مدني.. اوه اوه حالم بههم خورد از بس اين عبارات رو شنيدم!)
يک سيبزميني وقتي دانشجوها رو لتوپار کنن همونقدر واکنش عملگرايانه نشون ميده که وقتي دانشجوها بهش فحش بدن و ازش عملگرايي بخوان. (واکنش عملگرايانه يعني پافشاري بر استعفا تا دستيابي به نتيجه، و نه تهديدهاي بيخاصيت به استعفا که اونهم از فرط تکرار تبديل شده به يک شوخي بيمزه)
يک سيبزميني انتخابات فرامايشي مجلس هفتم رو برگزار ميکنه و آخر دورهاش هم ميره به مجلس و با راهيافتگان عکس يادگاري ميگيره و دل ميده و قلوه ميگيره.
يک سيبزميني اونقدر عملکردش در اصلاحات موفقه و تونسته رضايت عمومي رو جلب کنه، که نماينده شاخص اصلاحات در انتخابات (معين) که قراره راه اونو ادامه بده، تنها موفق ميشه هشت درصد راي بياره.
به نظر من خاتمي حتي از نظر انديشه هم آدم قابل احترامي نيست. در سخنراني چند روز پيشش در جمع نمايندگان نمايندگان اقشار و نخبگان، آقا فرمودن «ما در ايران سانسور داريم چون در اسرائيل هم سانسور هست»! (نقل به مضمون) اين واقعا بچهگانهترين و احمقانهترين نوع استدلاله. اينکه تو منفورترين کشور از نظر خودت که حتي وجودشو قبول نداري و ميخواي نابودش کني رو دليل بياري براي عملکرد ضعيف خودت واقعا استدلالي است درحد روزنامهي کيهان و برادر حسينها.
خاتمي فقط يک ژست و بود يک لبخند. آدمي دقيقا در قد و قوارهي نظام اما خوشتيپ و خنده رو. يک سرعت گير به تمام معنا که فقط تلفات داد و از دلش دولت افراطي احمدينژاد در اومد.
نکتهي نامربوط: من خيلي حرصم ميگيره وقتي ميبينم يک نفر برام چهار-پنجتا کامنت پشت سر هم گذاشته، ميبيني 5تا کامنت داري، انتظار داري با 5 تا نظر مختلف مواجه بشي، اما وقتي کامنت دونيتو باز ميکني مي بيني هر5 تا رو يک نفر گذاشته! دوست خوب و قديمي من سعي کن اينکارو در کامنت دوني من تکرار نکني...
يک سيبزميني وقتي دانشجوها رو لتوپار کنن همونقدر واکنش عملگرايانه نشون ميده که وقتي دانشجوها بهش فحش بدن و ازش عملگرايي بخوان. (واکنش عملگرايانه يعني پافشاري بر استعفا تا دستيابي به نتيجه، و نه تهديدهاي بيخاصيت به استعفا که اونهم از فرط تکرار تبديل شده به يک شوخي بيمزه)
يک سيبزميني انتخابات فرامايشي مجلس هفتم رو برگزار ميکنه و آخر دورهاش هم ميره به مجلس و با راهيافتگان عکس يادگاري ميگيره و دل ميده و قلوه ميگيره.
يک سيبزميني اونقدر عملکردش در اصلاحات موفقه و تونسته رضايت عمومي رو جلب کنه، که نماينده شاخص اصلاحات در انتخابات (معين) که قراره راه اونو ادامه بده، تنها موفق ميشه هشت درصد راي بياره.
به نظر من خاتمي حتي از نظر انديشه هم آدم قابل احترامي نيست. در سخنراني چند روز پيشش در جمع نمايندگان نمايندگان اقشار و نخبگان، آقا فرمودن «ما در ايران سانسور داريم چون در اسرائيل هم سانسور هست»! (نقل به مضمون) اين واقعا بچهگانهترين و احمقانهترين نوع استدلاله. اينکه تو منفورترين کشور از نظر خودت که حتي وجودشو قبول نداري و ميخواي نابودش کني رو دليل بياري براي عملکرد ضعيف خودت واقعا استدلالي است درحد روزنامهي کيهان و برادر حسينها.
خاتمي فقط يک ژست و بود يک لبخند. آدمي دقيقا در قد و قوارهي نظام اما خوشتيپ و خنده رو. يک سرعت گير به تمام معنا که فقط تلفات داد و از دلش دولت افراطي احمدينژاد در اومد.
نکتهي نامربوط: من خيلي حرصم ميگيره وقتي ميبينم يک نفر برام چهار-پنجتا کامنت پشت سر هم گذاشته، ميبيني 5تا کامنت داري، انتظار داري با 5 تا نظر مختلف مواجه بشي، اما وقتي کامنت دونيتو باز ميکني مي بيني هر5 تا رو يک نفر گذاشته! دوست خوب و قديمي من سعي کن اينکارو در کامنت دوني من تکرار نکني...